میزگرد تاریخ جامعه شناختی (انتشار یافته در کتاب ماه تاریخ و جغرافیا ش150)
دکتر منوچهری: بسمالله الرحمن الرحیم. من همزمان با کار در حوزهی علوم سیاسی، به خاطر ارتباط جدی تاریخ با این حوزه و نیز ضرورت آشنایی با تاریخ، به تاریخ پرداختهام. در دههی هشتاد میلادی جامعهشناسی تاریخی بهطور جدي مطرح شد. نكتهي مهم اين است كه نه تنها حوزهی تاریخ و جامعهشناسی، بلکه متأسفانه باید گفت تاریخ، به طور اعم، در حوزههای علوم انسانی، جایگاه واقعی خود را نیافته است و تاریخ را نمیتوان در کنار دیگر حوزههای معرفتی علوم انسانی لحاظ کرد؛ چه، میتوان گفت که هریک از حوزههای علوم انسانی به طور جدی، نیازمند حوزهی مطالعاتی تاریخ هم هستند. این تصور که تاریخ در کنار دیگر رشتهها قرار گیرد ـ به آن صورتی که اکنون اتفاق افتاده است ـ اصولی و صحیح نیست. حتی برخی رشتهها مانند اقتصاد و برنامهریزی توسعه، اگر نگوییم کاملاً، ولی بسیار با تاریخ بیگانهاند. در حالی که حتی برنامهریزی توسعه هم حوزهای است که به طور جدی نیازمند دانش تاریخ است؛ چراکه با جامعه و ذهن و عین و شرایط و عوامل اجتماعی درگیر و مرتبط است و تاریخ است که میتواند در بسیاری موارد آنچه را این شاخه، حتی برای برنامهریزی آینده نیاز دارد، تولید کند و هیچ حوزهی دیگری این توانایی را ندارد. در همین رابطه حوزهی جامعهشناسی تاریخی بیشتر این خصوصیات را داراست و چون شناخت اجتماعی را با شناخت تاریخی با هم دارد، ظرفیت این را دارد که در حوزههای مختلف به کار گرفته شود. شاید غلو نباشد اگر بگوییم حتی حوزههایی مانند رواندرمانی نیز به این رشته نیازمندند. بسیاری مسائل وجود دارد که هیچ حوزهی دیگری، به آن میزان که تاریخ و جامعهشناسی تاریخی میتواند کمک کند، نمیتواند به آن بپردازد. علاوه بر این که جامعهشناسی تاریخی خود پاسخگوی پرسشها هست و راهحلهایی هم ارائه میدهد.
اگر براي هر رشتهاي موضوع مشخصی لحاظ کنیم، موضوع جامعهشناسی تاریخی تغيير است. البته در حوزههای علوم طبیعی مانند فیزیک هم تغییر وجود دارد، اما جامعهشناسی تاریخی و حوزههای علوم اجتماعی، مشخصاً به تغییر اجتماعي میپردازند. البته در فلسفه هم به تغییر توجه میشود، مانند حرکت یا در مجادلاتی مانند وجود و تغییر و ثبات و تغییر که نقطهی شروع فلسفهی هراکلیتس هستند، این تغییر بررسی میشود، اما اساس نیست. اما در علومی که به حوزهی اجتماعی مربوط میشوند و بهویژه جامعهشناسی، موضوع اصلی تغییر است. به همین علت علاوه بر این که خود ـ فی نفسه ـ هم ارزش علمی دارد و هم کاربردی است، با حوزههای دیگر ارتباط مییابد. یکی از جنبههای جدی کاربرد این شاخه نیز کمک به رشتههای دیگر از رواندرمانی تا توسعه و برنامهریزی است.
آقای اسماعیلی: با تشکر از دکتر منوچهری. البته دو نکته باید عرض کنم که خواهش میکنم در بخش بعدی به آن بپردازیم. نکتهی اول این که وقتی میگوییم دانشهای دیگر از تاریخ بهره میبرند، باید بگوییم به چه نحوی؟ نکتهی دیگر این که فرمودید موضوع جامعهشناسی تاریخی تغییر است؛ باید تفاوت آن را با فلسفهی تاریخ مشخص کنیم. مورخینی که تاریخ جهان را بررسی میکنند، با کسانی که جامعهشناسی تاریخی را بررسی میکنند، چه تفاوتی دارند؟ و تغییرات کلان در کجا به اندیشهی اجتماعی و در کجا به علم مرتبط میشوند؟
آقای دکتر ولوی به نظر شما اصولاً مورخین و جامعهشناسان میتوانند با هم کنار بیایند؟
دکتر ولوی: بسمالله الرحمن الرحیم. از اینجا آغاز میکنم که جامعهشناسی تاریخی، تاریخ جامعهشناختی، تاریخ اجتماعی و فلسفهی تاریخ چه حیطهبندیهای دارند. سعی میکنم، بسیار کوتاه، نزدیکترین تعریف را بیان کنم. جامعهشناسی تاریخی یعنی تحلیل جامعهشناسانهی دادههای تاریخی. اگر دادههای تاریخی را با رویکرد جامعهشناسانه بررسی کنیم، در حوزهی جامعهشناسی تاریخی قدم برداشتهایم و برعکس آن میشود تاریخ جامعهشناختی. یعنی اگر دادههای جامعهشناسی را با رویکرد تاریخی بررسی کنیم، در حوزهی تاریخ جامعهشناختی وارد شدهایم. تاریخ اجتماعی هم مطالعهی مؤسسات، سازمانها و نهادهای اجتماعی است در مقاطع مختلف تاریخی. در این حیطه هم با رویکرد تاریخی یا جامعهشناسانه میتوان وارد شد. موضوع این سه حوزه، و بهویژه دو مورد اول (جامعهشناسی تاريخي و تاریخ جامعهشناختی) و نیز فلسفهی تاریخ، همان تغییر است. البته در لایهها و سطوح مختلف. فلسفهی تاریخ تغییر را در سطح کلان بررسی میکند، جامعهشناسی تاریخی و تاریخ جامعهشناختی در سطوح میانی و تاریخ خود در سطح میکرو یا خرد این بررسی را انجام میدهد. بنابراین موضوع همهی این عرصهها تغییر است. شاید تاریخ خود به این شدت به بررسی تغییر نپردازد، و بررسی فاکتها و امور و رویدادها بیشتر در دستور کار خود قرار دهد.
این حوزههای معرفتی ظاهراً جدید هستند. هرچند که از بسیار قدیم دغدغهی انسان بودهاند. این مسائل در متون قدیم مثلاً متون هندی و چینی مطرح شده است و مناسبات اجتماعی در سطوح مختلف بررسی و تحلیل و برای آنها قاعده و قانون پیشنهاد میشود. بزرگان فکری یونان مانند تالس، فیثاغورت، دموکریتوس و دیگران نیز، در عرصهی مسائل اجتماعی سخنانی دارند. ما در متون سنتی ترکیب جامعهشناسی تاریخی را نداریم، اما بدون نامگذاری خاص، درمیانِ فلاسفه و نیز متفکران مسلمان مانند فارابی، مسعودي، ابن خلدون و ديگران هم این بحثها را میتوان پیگیری کرد. حتی اگر با دقت گاتها و یسناها را بخوانیم، نشانههایی از آن مییابیم. در اروپا نیز پس از رنسانس و از دکارت به بعد و نیز در متفکران جدید این بحثها دیده شده است. تفاوت میان جامعهشناسی تاریخی و تاریخ جامعهشناختی و تاریخ اجتماعی هم بیشتر در سطح و روش است.
آقای اسماعیلی: با تشکر از دکتر ولوی. عزیمتگاه تاریخ رویداد است و برای رویداد یک نقطهی آغاز، یک نقطهی پایان و یک سیر در نظر میگیریم و گویی روابطی علی نیز در این مسیر وجود دارد. در ذهن ما مطالعات تاریخی چنین ساخته شده است که اگر بخواهیم یک واقعهی کوچک یا وقایع یک سرزمین را بررسی کنیم، همین روش را در پیش میگیریم. وقتی از رویکرد جامعهشناسانه به تاریخ بحث میکنیم، این روش تغییر میکند. عزیمتگاه ما در جامعهشناسی نظریه است و نه رویداد. ای بسا به همین دلیل است که ساختگرایان هر نوع دید تاریخی را نفی کردند، هرچند تاریخ این دید را منتفی کرد. و اصولاً کار تاریخ ویران کردن رویکردهای تند و تیز است. به هرحال به نظر میرسد بین این دو مناقشهای وجود دارد.
از آقای دکتر حضرتی خواهش میکنم رویکرد خود را به این مسائل بفرمایند.
دکتر حضرتی: بسمالله الرحمن الرحیم. به نظر من همیشه یک مناقشه بین مورخان و جامعهشناسان وجود دارد. در هر نحله و پارادایمی که مداقه کنید، این مناقشه را میبینید و پایانپذیر هم نیست. گرچه ممکن است در پارادایم یا رویکردی این مناقشه ضعیفتر باشد، ولی هرگز از بین نمیرود. به این علت که تفاوتی بنیادی بین این دو دانش وجود دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
معمولاً علوم را براساس سه جزء از هم تفكيك ميكنند: موضوع، روش و غایت و تفاوت علوم هم در تفاوت بین این اجزاء است. اگر بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم که آیا مناقشهای بین جامعهشناسان و مورخان وجود دارد یا نه؟ باید ابتدا به این توجه کرد که چه تفاوتی بین تاریخ و جامعهشناسی وجود دارد که باعث مناقشه میان اهل تاریخ و اهل جامعهشناسی میشود. به نظر من نقطهی مشترک میان جامعهشناسی و تاریخشناسی موضوع آنهاست. هر دو به انسان میپردازند. گرچه تاریخ انسان را در زمان ماضی بررسی میکند و جامعهشناسی در زمان حال. از این نظر بین تاریخشناسی و جامعهشناسی تفاوت چندانی وجود ندارد و اهل این دو رشته، عموماً موضوع یکدیگر را نقد نکردهاند. تعارض جدی در روش و غایتی است که مورخان و جامعهشناسان دنبال میکنند.
جامعهشناسان از حيث روشي، دانش خود را دانشی تعمیمی میدانند و به دنبال گزارههای علمی فرازمانی و فرامکانی هستند. يعني به دنبال كشف تئوريهاي عامي هستند كه بتوانند براساس آنها، پديدههاي تجربي را تبيين كنند. اين در حالي است كه مورخان با نامها سروكار دارند و به دنبال ارائهي گزارههاي تعميمي نيستند؛ چراکه اساساً تاریخ دانشی تفریدگراست. مورخان در جستوجوی نامها، اگر به گزارههای علمی برسند، متوقف میشوند و آن را به علوم و دانشهای دیگر وامیگذارند. اگر ما رویکرد تعمیمی را در علوم ـ مانند اقتصاد و فیزیک و جامعهشناسی ـ و رویکرد تفریدی را ـ در تاریخ ـ در نظر بگیریم، این دو دچار مناقشه و تنش میشوند. از حیث غایت هم مورخان با جامعهشناسان تفاوت دارند. مورخان برخلاف جامعهشناسان، همیشه به دنبال توصیف و شناخت گسترده هستند. این توصیف و شناخت گسترده است که غایت اصلی دانش تاریخ به شمار میرود با همان محوریت نامها و گزارههای زمانمند و مکانمند که در تاریخ بسیار اهمیت دارند. اما غایت جامعهشناسی ارائهی تئوريهاي عام است كه بتواند تبيين فرازماني و فرامكاني از پديدهها ارائه كند. بنابراین تاریخشناسی و جامعهشناسی از نظر روش و غایت تفاوتهای بنیادین با یکدیگر دارند.
البته این دیدگاهی که عرض کردم، دیدگاه ضدتاریخگراها در بین جامعهشناسان است و برخی نیز آن را نقد کردهاند. کسانی مانند همپل میگویند نباید گفت که تاریخ تنها با نامها سروکار دارد و گزارههای آن زمانمند و مکانمند است و نمیتواند در غالب مفاهیم عام بیان شود. زيرا محال است كه يك پديدهي منحصربهفرد را با مفاهيم منحصربهفرد توصيف كنيم. به بيان ديگر، درك حضوري ممكن است كه منحصربهفرد باشد، اما درك حصولي (بياني) با مفاهيم نوعي صورت ميگيرد. بر اين مبا همپل معتقد بود در تاريخ ما با مفاهيم عام سروكار داريم. مثلاً مورخان هم از مفاهيم و واژگانی مانند انقلاب و جنبش و قیام استفاده میکنند؛ لذا، ميان تاریخشناسان و جامعهشناسان تفاوت چندانی وجود ندارد. اسکاچبول و ديگر جامعهشناسان تاريخگرا هم همین عقیده را دارند.
اما آنچه خواستم دراین قسمت بگویم، اين است كه در مقطع و زمانی که مورخان صِرفاً به تاریخ سیاسی و تبیین تاریخ براساس زمان کوتاه، توجه داشتند، میشد از همان تعبیر گفتوگوی ناشنوایان براي رابطهي میان مورخان و جامعهشناسان استفاده کرد. ولی زمانی که این دیدگاهها تغییر کرد و واحد مطالعات تاریخی از حوزهی سیاست به اجتماع راه یافت، این انتقاد به مورخان کم شد. نیز از زمانی که اشخاصی مانند برودل، علاوه بر زمان کوتاه به زمان متوسط و طولانی هم پرداختند و ساختارها و فرایندها را نیز مورد توجه قرار دادند و آثاری در این زمینه تولید شد، مورخان و جامعهشناسان به هم نزدیک شدند.
با همهی این اوصاف، مورخان و جامعهشناسان، هرچقدر هم به یکدیگر نزدیک شده باشند، از حیث روش و غایت دو دغدغهی متفاوت دارند و نمیتوانند زیاد به هم نزدیک شوند. البته در میان ایشان مفاهیم و مطالعات بینرشتهای شکل گرفته است که دادوستد بین آن دو را ممکن ساخته و به علم کمک کرده است. اما به طور کلی، تاریخشناسی و جامعهشناسی دو غایت و روش متفاوت را دنبال میکنند. تاریخشناس به دنبال فاکت است و جامعهشناس به دنبال تئوری و این مسأله باعث تفاوت همیشگی میان آن دوست.
آقای اسماعیلی: به نظر میرسد تاریخ و مطالعات تاریخی به هویتآفرینی کمک کردهاند، حتی در جایی که از سیاست فاصله گرفتهاند؛ اما در جامعهشناسی این کارکرد دیده نمیشود و به همین علت در غایت و هدف نیز با یکدیگر متفاوتند.
آقای دکتر منوچهری، به نظر شما واقعا تاریخ و جامعهشناسی نمیتوانند با یکدیگر جمع شوند؟
دکتر منوچهری: این که ما معتقد باشیم یا نه، مهم نیست، چون به هرحال با هم کنار آمدهاند؛ البته همچنان مناقشه و مجادله و گفتوگو بین آنها در جریان است، ولی پیوند برقرار شده است.
آقای اسماعیلی: این پیوند در چه حد است؟ آیا مثلاً در این حد است که تاریخ از مفاهیم جامعهشناسی مانند طبقه و قشر و انقلاب و جنبش و... استفاده کند؟
دکتر منوچهری: به نظر من تفاوتها و اختلافهای ظریفی وجود دارد، ولی طرفین میتوانند با یکدیگر گفتوگو کنند. هرچند که هریک استدلال و منطق خود را دارند. اما شاید بتوان از طریقی این مناقشه را دید و پس از دیدن، مسیر خود را انتخاب کنیم. به هرحال هر حوزهی معرفتی، دارای دو عنصر اساسی است، یکی امری که به آن میپردازد که به آن موضوع یا subject matter میگویند، و دیگری وجه معرفتشناسانه و روشی. برای هریک تاحدی روشهایی تعیین شده است، ولی در همانها هم مناقشه وجود دارد. در حال حاضر، در اکثر حوزههای معرفتی، واگرایی و اختلاف نظر بسیار بیشتر از اجماع است. در آغاز با این واقعیت روبهرو هستیم و در تاریخ و جامعهشناسی این مشکل مضاعف میشود. به طور مثال در مورد موضوع تاریخ و نیز موضوع جامعهشناسی مناقشه وجود دارد. اما شاید در همین نقطه است که برای جامعهشناسی تاریخی یک فرصت و یک ظرفیت به وجود آمده است. یعنی اتفاقاً با جامعهشناسی تاریخی است که هم تاریخ و هم جامعهشناسی توانستهاند درباب موضوع، یک پیوند ارگانیک ایجاد کنند. یعنی مثلاً ممکن است در حوزهی معرفتی تاریخ و یا جامعهشناسی به دنبال شناسایی موضوع و تحقیق در آن باشیم، اما اینجا اتفاق دیگری رخ داد. یعنی یک موضوع اساسی در مطالعات انسانی از اول تاکنون وجود داشته و آن تغییر است. درست است که تغییر در فلسفه و دیگر حوزههای معرفتی بشر پیشینه دارد، اما به طور جامع و مانع، موضوع هیچ معرفتی نشده است و یکی از موضوعات آنها بوده است. اما در جامعهشناسی و تاریخ این موضوع سبب پیوند ارگانیک آن دو شده است. البته این مطلب به این معنا نیست که بگوییم جامعهشناسی یا تاریخ تنها این است. یعنی هنگامی که مورخان و جامعهشناسان به موضوع تغییر پرداختهاند، منجر به جامعهشناسی تاریخی شده است. یعنی اگر از جامعهشناسی آغاز کردهاند، با تاریخ پیوند یافتهاند و بالعکس. اما اکنون با توجه به پیشینهای که جامعهشناسی دارد، خود مستقلاً به یک حوزهی معرفتی تبدیل شده است و نه به یک دانش بینرشتهای. البته از نظر دانش چون با تاریخ و جامعهشناسی ارتباط دارد، بینرشتهای به نظر میرسد، ولی برای خود هویت مستقل دارد و یک حوزهی معرفتی است.
این که میگوییم هر حوزهی معرفتی یک موضوع دارد، این رشته هم دارد و موضوع آن تغییر است که در هیچ حوزهی معرفتی دیگر نیست، چون حوزههای دیگر ابزار و تئوری و روش این حوزه را ندارند.
آقای اسماعیلی: مرز این حوزه با فلسفهی تاریخ کجاست؟ چراکه وقتی به سیر تاریخی مسأله میپردازیم، میبینیم حتی افراد مشترکی به این حوزه و نیز فلسفهی تاریخ پرداختهاند.
دکتر منوچهری: از نظر تقدم زمانی باید با ابن خلدون شروع کنیم. برخی ابن خلدون را فیلسوف تاریخ و برخی جامعهشناس میدانند، اما شاید بتوان او را اولین مورخ جامعهشناس یا اولین کسی که به تاریخ جامعهشناسی پرداخته است، دانست؛ همهی حوزههای جامعهشناسی، به جز حوزهی کارکردگرایان ساختاری، میراث سنت جامعهشناسی را با جامعهشناسی تاریخی شروع میکنند. کارکردگرایان ساختاری تغییر را در نظر میگیرند، اما به موضوع سازوکار و روابط میپردازند و دغدغه و موضوع ایشان تغییر نیست. اما اگر توجه کنید کل دستگاه نظری کسانی مثل مارکس و وبر و دورکیم، به موضوع تغییر و جامعهشناسی تاریخی مبتنی و متکی است. البته برای هیچیک تغییر به تنهایی موضوعیت ندارد و یک نقطهی پرش است. اما فلسفهی تاریخ به چیستی و سرشت و وجود معنا در تاریخ میپردازد، نه به جامعه. یعنی به تغییر به عنوان یک مقوله میپردازد و نه موضوع. مثلاً به چیستی تغییر و این که آیا عارضی است یا خیر؟ ولی به تغییر اجتماعی نمیپردازد و به چرایی ـ که دغدغهی جامعهشناسی است ـ توجه ندارد. یعنی سؤال او این نیست که چرا تغییر از نظام فئودالی به نظام جدید روی داده است.
آقای اسماعیلی: برخی از مورخینی که به فلسفهی تاریخ پرداختهاند، یک عنصر و پدیده مانند جنگ، انقلاب، مهاجرت و... را در نظر میگیرند و تغییر را در آن بررسی میکنند. در اینجا به نظر میرسد فیلسوف تاریخ و جامعهشناس تاریخی به هم بسیار نزدیک شدهاند. در اینجا چگونه میتوان بین آن دو مرز قائل شد؟ منظور من سرشت تاریخ به معنای عینی آن است و نه معرفتی.
دکتر منوچهری: هنگامی که در فلسفهی تاریخ از سرشت تاریخ سخن میگوییم، موضوع مطالعه خود تاریخ است و نه تغییر در تاریخ. مکاتب عمدهی فلسفهی تاریخ یکی گروهی هستند که قائل به خطی بودن سیر تاریخ بشر هستند، دیگر گروهی که به سیکلی (دورانی) بودن آن قائلند و رویکردهای دیگر بین آنها. ولی در همهی آنها موضوع تاریخ است و چیستی و چگونگی تاریخ، نه امر تغییر.
آقای اسماعیلی: شما چقدر با اصطلاح تاریخ جامعهشناختی موافقید؟
دکتر منوچهری: به نظر من میان جامعهشناسی تاریخی و تاریخ جامعهشناختی تفاوتهای ظریفی وجود دارد و آن هم در ترجیح ذهنی و شخصی نیست، بلکه در چیزی است که دارد عملاً اتفاق میافتد. جامعهشناسی تاریخی به موضوع تغییر میپردازد، اما تاریخ جامعهشناختی خودِ تاریخ است، البته نه مانند فلسفهی تاریخ. یعنی تاریخ جامعهشناختی نوعی تاریخنگاری است، مانند تاریخ سیاسی، تاریخ فرهنگی. بنابراين نميتوان جامعهشناسي تاريخي و تاريخ جامعهشناختي را به جاي يكديگر گذاشت. البته كساني مانند فوكو، همهي اين مرزها را درهم ميشكنند. مثلاً وی به مقولهای به نام تاریخ اکنون میپردازد ـ که البته از قبل هم به نوعی وجود داشته، ولی پردازش آن حاصل کار فوکو است ـ وی در این مقوله، مفهوم و موضوع تاریخ را چیز دیگری میداند. وی معتقد است موضوع تاریخ اکنون است و ما برای فهم اکنون، به گذشته رجوع میکنیم.
آقای اسماعیلی: آقای دکتر ولوی، شما به سه حوزهی مختلف اشاره فرمودید. مورخانه بفرمایید تاریخ جامعهشناختی یعنی چه؟ به نظر من اگر موضوع جامعهشناسی تاریخی را تغییر بگیریم، عزیمتگاه آن نظریه است. اما عزیمتگاه تاریخ جامعهشناختی رویداد است. نظر شما چیست؟ در روش و عزیمتگاه این دو چه تفاوتی دارند؟
دکتر ولوی: ابتدا در مورد صحبتهایی که دوستان عزیز داشتند، چند نکته عرض کنم. ظاهراً از مجموعه سخنان دوستان چنین برمیآید که باید به این سؤال اساسی بازگشت: آیا ما تاریخ را علم میدانیم یا خیر؟ آیا تاریخ وقتی هویت مضاف مییابد، جنبهی علمی میگیرد یا خود مستقلاً یک علم است؟
اگوست کنت علوم را از ساده به پیچیده تقسیمبندی میکند. وی ریاضیات را سادهترین علوم میداند و دلایل خود را دارد؛ و بعد فیزیک و نجوم و زیستشناسی و... و جامعهشناسی را پیچیدهترین علوم میداند و خود واژهی جامعهشناسی (sociology) را وضع میکند. علت آن را هم این میداند که این علم با رفتار انسانی سروکار دارد و نه با یک پدیدهی ثابت و مشخصِ قابل کنترل. جامعهشناسی با انسان و تغییر رفتاری انسان سروکار دارد که پدیدههایی ثابت نیستند و نمیتوان آنها را در آزمایشگاه مطالعه کرد. من یک نکته به تقسیمبندی کنت اضافه میکنم. اگر تاریخ را به عنوان علم در نظر بگیریم، بهمراتب پیچیدهتر از جامعهشناسی است. چراکه همهی دشواریها و پیچیدگیهای جامعهشناسی را دارد، به علاوهی پیچیدگیهای تاریخ. در این که آیا تاریخ علم هست یا نه، باید به تعریف علم رجوع کرد. هرکسی علم را به گونهای تعریف میکند. دکتر حضرتی به بخشی از آن چیزی که میتوانیم از آن به گزارهی علمی تعبیر کنیم، اشاره کردند: ما از گزارههای علمی انتظار داریم به ما قدرت پیشبینی و تعمیم بدهند. این سؤال در تاریخ مطرح هست که آیا میتوانیم به چنین گزارههای دست یابیم؟ اگر بخواهیم به طور سنتی به تاریخ و تعریف آن بنگریم، نمیتوان به چنین گزارههایی دست یافت، اما اگر به هویتهای مضاف تاریخ رجوع کنیم و آنها را تاریخ بدانیم، میتوان در تاریخ هم به گزارههایی دست یافت که به ما قدرت پیشبینی و تعمیم دهند. البته به قول منطقيون، کسانی که چندان با علم آشنایی ندارند، تصور میکنند وقتی یک عالِم پیشبینی میکند، صحبت از امری میکند که قطعاً تحقق خواهد یافت، که البته چنین نیست و وقوع یک پیشبینی سه شرط دارد و جای بحث آن اینجا نیست.
اگر به صورت ایستا به تاریخ نگاه کنیم و آن را تنها فاکتهای منفرد ببینیم، و به قول منطقیون آن را کمیات غیرقابل اتصال بدانیم، طبعاً نمیتوانیم انتظار گزارههای علمی از تاریخ داشته باشیم. گیدنز میگوید: تاریخ و جامعهشناسی هر دو یک دغدغه دارند و آن شناسایی معنای رفتار فرد و گروه است و تفاوت آن دو در برشهای زمانی و سوژههای مورد مطالعهی هریک است. شاید تفاوتی كه میان جامعهشناسی و تاریخ حس میشود، به اين دلیل باشد که میتوان جامعهشناسی را به عنوان یک پدیدهی استاتیک و ایستا بررسی کرد، ولی خصلت پویایی تاریخ از جامعهشناسی بیشتر است و همین هم باعث دشواری بیشتر آن شده است. به نظر من ما در تاریخ میتوانیم به گزارههای علمی برسیم. اگر با انسان شروع کنیم و بگوییم انسانها هم رفتارهای مشابه دارند و هم رفتارهایی دارند که معانی مشابه دارد، و نقطهی عزیمت را این مسأله در نظر بگیریم، میتوانیم هم در مطالعهی رفتار فردی که (که موضوع روانشناسی است) و هم در مطالعهی رفتار جمعی به گزارههای مشخص علمی برسیم.
مورخان سنتی یک دیدگاه دارند و تصور میکنند تاریخ یعنی شناسایی حوادث و رویدادهایی که اتفاق افتاده و پایان یافته است و حاضر نیستند از موضوع حاکمیت و نهاد قدرت، که موضوع تاریخ سیاسی است، پا را فراتر بنهند. تاریخ اجتماعی را برخی اصلاً به عنوان تاریخ (چون غیر از نهاد قدرت، به سازمانهای اجتماعی هم پرداخته است) تاریخ نمیدانند. من منظورم از ارتقاء نگاه این تغییر دیدگاه است. این که بپذیریم تاریخ علم است و گزارههای آن قدرت پیشبینی و تعمیم دارند. البته همهی گزارههای علمی نقصپذیرند. در فیزیک هم نمیتوان از گزارهی جزمی و قطعی و لايتغير سخن گفت.
آقای اسماعیلی: فرض کنید از تاریخ شهر تهران سخن میگوییم. البته منظورم تاریخ شهرنشینی نیست. موردی مانند تاریخ شهر تهران. از تأسیس شهر تهران، حاکمان آن و نیز سیر آن تا به امروز در این تاریخ صحبت میشود. در همین تاریخ میتوان زندگی اجتماعی مردم تهران را هم با دیدی تاریخی و نه دیدگاه تاریخ فرهنگی و یا مردمشناسانه بررسی کرد. وقتی به این ترتیب به تاریخ نگاه میکنیم، گویی ما نوشتاری داریم با اجزایی که رویدادهای متعددند و درنهایت تصویری واقعی به ما ارائه میدهند. چگونه میتوان از این بررسی و از این تصویر، گزارههای علمیِ هرگاه الف، آنگاه ب، به دست آورد؟ آیا میتوانیم این پارادوکس را حل کنیم؟
دکتر ولوی: من در اینجا پارادوکسی نمیبینم. معتقدم که باید در مطالعات علمی و در هر علمی اعم از علوم طبيعي یا تاریخ، باید سه لایه را در نظر گرفت، لایههایی که گاه برخی آنها را با یکدیگر خلط میکنند. لایهی اول شناسایی است. در هر علمی. در شیمی هم وقتی میخواهید نسبت بین اسید و باز را پیدا کنید، اول باید هریک را به تنهایی بشناسید. در تاریخ هم چنین است. نباید انتظار داشت که مورخ از همان ابتدا نسبتها را پیدا کند، در آنجا هم اول باید شناخت صورت گیرد. برخی تصور میکنند انتظار گزارهی علمی از تاریخ، به این معنی است که سطح شناسایی را رها کنیم. من چنین اعتقادی ندارم. لایهی اول شناخت است. مثلاً برای ایجاد نسبتيابي بین واقعهی سقيفه بنی ساعده با یک واقعهی دیگر، باید هریک از آن دو را به خوبی شناخت.
لایه یا سطح دوم مطالعات علمی پیدا کردن نسبتهاست. علم یعنی همین. هراکلیتوس هم وقتی علم را تعریف میکند، همین را میگوید. نسبتسنجی و شناسایی نسبتها سطح دوم است و جایی میتوان از عقل و عقلانیت سخن گفت، که نسبتها سنجیده شوند. علم هم به دنبال کشف همین نسبتهاست. در شیمی مثلاً اسید را روی باز میریزید، نمک تولید میشود. و به این قاعده دست مییابید که اگر اسید را روی باز بریزید، نمک ایجاد میشود. در علوم طبيعي انسانی و به تبع آن، تاریخ نیز میتوان چنین کرد. در علوم این امور رویدادهای منجمد، لایتغیر و تحت کنترل هستند و در تاریخ یک فاکت و یک رویداد تاریخی. مثلاً در سقیفهی بنی ساعده، واقعه را باید شناسایی کرد و نیز ساختار قبیلهای حجاز را، بعد بین این دو نسبتسنجی میکنیم و کشف میکنیم که ساختار قبیلهای حجاز چه تأثیری بر وقوع واقعهای مانند سقیفهی بنی ساعده داشته است.
آقای اسماعیلی: مسأله اینجاست که سقیفهی بنی ساعده یک بار اتفاق افتاده است و قابل تعمیم نیست و ما در زمانی قرار داریم که آن واقعه معدوم شده است.
دکتر ولوی: عرض میکنم. کار عالم با نسبتسنجی بین امور تمام میشود و از این پس کار فیلسوف آغاز میشود. به همین علت است که همهی علوم یک رویکرد فلسفی دارند و از قدیم نیز چنین بوده است. فردي كه در هر علم بتواند به درجهي اجتهاد، يافتن نسبتها و ارائهي قاعده برسد، مدرك P.H.D دريافت ميكند، یعنی Doctor of philosophy. یعنی ما باید به جایی برسیم که وارد عرصهی سوم شویم، یعنی بین نسبتها، نسبت دیگری بیابیم. به عنوان مثال در جایی انقلابی واقع شده است و مورخ علل و عوامل آن را بررسی کرده است، در جای دیگری نیز انقلابی رخ داده است که علل و عوامل آن نیز بازیابی میشود، حال مانند کارل مارکس یا ماکس وبر، یک برش طولی میزنیم و نظریه ارائه میکنیم. یعنی در تاریخ هم میتوان نظریه ارائه کرد.
آقای اسماعیلی: این عمل مورخانه است؟ و به جامعهشناسی ارتباط ندارد؟
دکتر ولوی: بله کاملاً مورخانه است. ما داریم مطالعه و کار تاریخی انجام میدهیم. همچنان که دورکیم میگوید، جامعهشناسی یک مطالعهی ایستاست و در یک برش خاص زمانی صورت میگیرد. جامعهشناس با فاکتهای خاصِ موجود سروکار دارد، پرسشنامه پُر میکند، مصاحبه انجام میدهد، مطالعات تحلیلی انجام میدهد و در مورد موضوع بحث میکند. ولی در تاریخ، جریانشناسی انجام میگیرد. در تاریخ هم اگر مقتضیات بهدرستی شناخته شود، لوازم و شرایط فراهم باشد و مانع هم نباشد، میتوان به راحتی یک فیزیکدان نظریه داد و تحلیل کرد.
آقای اسماعیلی: این جامعهشناسی تاریخی است یا تاریخ جامعهشناختی؟
دکتر ولوی: جامعهشناسی تاریخی است.
آقای اسماعیلی: در تاریخ جامعهشناختی چه روی میدهد؟
دکتر ولوی: البته اصطلاح تاریخ جامعهشناختی (sociological history)، که اکنون به کار میبریم، در آکادمیهای علمی دنیا رواج ندارد. آنطور که بنده استنباط میکنم، همان تعریفی است که ابتدای سخنانم گفتم. یعنی فاکتهای جامعهشناسی را در اختیار داریم و با نگاه تاریخی آن را بررسی میکنیم. مثلاً مجموعهای از دادههای اجتماعی را در زمان خود سوژه مطالعه قرار میدهید و برای درک این که در آن ظرف مکانی و زمانی، چرا این امر وقوع یافته است، با رویکردی تاریخی آن را ریشهیابی میکنیم. همان کاری که گیدنز و پارسونز و وِبِر انجام دادهاند.
آقای اسماعیلی: نگاه بومی هم که داشته باشیم، عموم مورخان ما همین کار را انجام دادهاند. البته نه با صراحت و شفافیت امروز، ولی با رگههایی از همین رویکرد و روال.
دکتر منوچهری: تاریخ جامعهشناختی یعنی تاریخنگاریای که جنس علوم اجتماعی دارد. و واضع آن فوکو است. نمیتوان آن را sociological history دانست.
آقای اسماعیلی: آقای دکتر حضرتی، دوستان تفاوتی با فرمایش شما قائل شدند و آنچه را جنابعالی در مورد تفرد در وقایع تاریخی گفتید، نپذیرفتند. به نظر شما آیا واقعاً میتوان به گزارههای این چنینی: هرگاه الف، آنگاه ب؛ در تاریخ دست یافت؟
دکتر حضرتی: اول باید مشخص کنیم میخواهیم در مورد چه مفهومی صحبت کنیم. وقتی در مورد جامعهشناسی تاریخی بحث میکنیم، که موضوع آن تغییر است و آثاری نیز در این باره تولید شده است، باید توجه داشت که آن کار مورخان نیست. کار جامعهشناسان است و دغدغهی مورخانه هم نیست. دوم اين كه فرمودند مفهوم تاريخ جامعهشناختي خيلي كم استعمال ميشود، بلكه درست است و در اروپا هم اين اصطلاح بسيار كم به كار ميرود. البته به نظر من عللي دارد كه الان جای بحث آن نیست. به نظرم تاریخ نظری که در اروپا زیاد استعمال میشود، به تاریخ جامعهشناختی بسیار شبیه است و زیاد هم به کار میرود، ولی به هرحال اصطلاح تاریخ جامعهشناختی وجود دارد و در مورد تعریف آن نیز اختلاف نظری نداریم. معنای آن بسیار گویاست.
وقتی از جامعهشناسی تاریخی صحبت میکنیم، یعنی مطالعهی جامعهشناسی با رویکرد تاریخی. برخی در جامعهشناسی با این رویکرد مخالف بودند. ضدتاریخگراهایی که اعتقادی به این رویکرد نداشتند و ثابتگرا بودند و تغییر را نمیپذیرفتند، مانند ریمون بدن، گلدتورپ، کایزر، هچتر و... عدهای هم به تغییر بها دادند و با این رویکرد به مطالعات جامعهشناسی پرداختند، مانند اسکاچپول، گلدستون، ماهونی، برینگتون مور و... پس ابهامی در مورد جامعهشناسی تاریخی وجود ندارد. بحث بر سر این است که مورخان در این حوزه چه نقشی دارند؟ به نظر من هیچ نقشی ندارند؛ چراکه عزیمتگاه جامعهشناسی تاریخی، علم جامعهشناسی است و مورخان جامعهشناس نیستند و نظریه نمیشناسند، حتی از نظریه گریز هم دارند. چون عزیمتگاه جامعهشناسی تاریخی، جامعهشناسی است، جامعهشناسان با هم درگیر و در ستیزند و اتفاقا در این ستیز مورخان هیچ نقشی ندارند. نکتهی مهم این است که مشخص کنیم جای مورخان در مطالعات بینرشتهای جامعه شناسی و تاریخ کجاست؟ آیا مورخان فقط باید به دنبال توصیف و شناخت گسترده از امر واقع باشند؟ یا میتوانند در جایی به جامعهشناسی نزدیک شوند و از این علم هم کمک بگیرند؟ و به این صورت نباشد که جامعهشناسی به طور یک طرفه، دادههای تاریخی را بگیرد، تحلیل کند و نظریه ارائه دهد. مورخان چه کاری میتوانند انجام دهند؟ برداشت من این است که مورخان میتوانند در حوزهی تاریخ جامعهشناختی فعال شوند. تاریخ جامعهشناختی نیز همان مطالعهی تاریخ است با رویکرد جامعهشناختی.
آقای اسماعیلی: موضوع آن چیست؟
دکتر حضرتی: موضوع آن نیز انسان است. بین جامعهشناسی و تاریخ در مورد موضوع هیچ مناقشهای وجود ندارد. جامعهشناس انسان را در زمان حال بررسی میکند و مورخ در زمان گذشته. اگر کمی آن را منقّح کنیم، میتوان گفت: رویداد مهم انسانی در گذشته، موضوع علم تاریخ است. در تاریخ جامعهشناختی نیز موضوع همین است. چون عزیمتگاه تاریخ است و ارائه نظریه مد نظر نیست. سؤالی که پیش میآید این است که پس تفاوت آن با تاریخ چیست؟ تفاوت در اینجاست که در تاریخ جامعهشناختی، توصیف و شناخت گسترده با تبیین همراه میشود. تنها وظیفهی مورخ توصیف نیست ـ که البته مورخان سنتی اغلب تنها توصیف وقایع میکنند ـ اما در این رویکرد، مورخ به تبیین هم میپردازد.
آقای اسماعیلی: مورخان سنتی هم نوعي تحليل علّي از تاريخ ارائه ميكردند.
دکتر حضرتی: طبری خود در مقدمهی اثرش میگوید استنتاج عقلی کار من نیست. وی وظیفهی خود را نقل خبر میداند و میدانیم پارادایم طبری در بین مورخان سنتی، پارادایم مسلط بوده است.
بحث در این است که تاریخ جامعهشناختی، علاوه بر توصیف گسترده، میخواهد آنالیز و تجزیه و تحلیل هم داشته باشد. این کار را چگونه باید انجام دهد؟ برای این کار باید نامها را به متغیرها تبدیل کرد تا گزارهی علمی شکل گیرد. من با این نظر موافق نیستم که شناسایی میتواند گزارهی علمی تلقی شود. به عنوان مثال اگر بگوییم رویداد سقیفهی بنی ساعده در سال 11 هجری روی داد، کجای این گزاره، علمی است؟ حتی اگر همهی افراد دخیل در آن را با جایگاه و نقششان به طور گسترده شناسایی کنیم، گزاره علمی ارائه نکردهایم. چون این گزاره محصور در نامهاست. گزارهای علمی است که قابل تعمیم باشد. مثلاً وقتی در طی تحقیقی، وضعیت سکتهی قلبی در ژاپن و آمریکا شناسایی میشود و روشن میشود که سکتهي قلبی بهمراتب در ژاپن کمتر از آمریکاست، حال میتوان آن را به یک گزارهی علمی تبدیل کرد و گفت که سکتهی قلبی، تابعی است از روغنهای اشباعشده. این گزاره قابلیت تعمیم به همهی نقاط جهان را دارد.
مثلاً گزاره هایی مانند این که هولاکو مؤسس سلسله در ایران است یا انقلاب مشروطیت ایران در سال 1285 هجری رخ داد، گزارههایی علمی نیستند. ولی وقتی میگوییم محرومیت نسبی باعث انقلاب میشود، گزارهای علمی ساختهایم. چراکه فراتر از نامها به متغیری فرازمانی و فرامکانی رسیدهایم که حالا قابل تعمیم است. در تاریخ جامعهشناختی از این نوع گزارهها کمک میگیریم. این گزاره ها را جامعهشناسان میسازند نه مورخان. اما در تاریخ جامعهشناختی میتواند مورد استفاده مورخان قرار بگیرد.
آقای اسماعیلی: به نظر شما این سخن ابن خلدون که: گویی همیشه حاشیه به متن مسلط میشود و حاشیهنشینان به نقاط ثروتمند تعرض میکنند و این سیکل ادامه مییابد، مورخانه است یا جامعهشناسانه؟
دکتر حضرتی: اگر قابل تعمیم باشد، گزارهی علمی است و رویکرد جامعهشناسانه. اما معمولاً مورخان در تاریخ به دنبال ارائه گزارهی علمی نیستند. مورخ وقتی به گزارهی علمی برسد، متوقف میشود، ولی جامعهشناس به دنبال آزمون و یا اثبات گزارهی علمی است. وقتی از زاویهی دانش تاریخ به مسأله نگاه کنیم، تاریخ جامعهشناختی بسیار به تاریخ نظری نزدیک میشود. یعنی این که دغدغهی برخی مورخان این است که در توصیف گسترده متوقف نشوند. اما نكته این است که مورخان، جامعهشناس نیستند، به دنبال گزارههای علمی تولیدشده در جامعهشناسی هم نیستند، اما به ادامهی توصیف گسترده مایلند تحلیل و تبیین اضافه کنند، و برای این کار احتیاج به نظریه دارند و چون علم تاریخ، علم تولید نظریه نیست، از علومی که نظریه تولید میکنند، کمک میگیرند. مورخ این نظریات را در مطالعات خود به آزمون میگذارد. یعنی کار تاریخ جامعهشناختی نظریهآزمایی است. به نظر من البته این کار بسیار مشکل است. البته نقطهی قوت تاریخ همین جاست و گاه میتواند فاکتی تولید کند، که آن نظریهها را باطل کند.
بنابراین مورخ در مطالعات بینرشتهای مایل است از توصیف عبور کند. گاه میگوییم نادر به هند حمله کرد، گاه میگوییم چرا حمله کرد؟ آنجا که از چرایی سؤال میکنیم، نیاز به نظریات جامعهشناختی، روانشناختی و علوم سیاسی داریم. در اینجا نباید انتظار داشت که تاریخ نظریه تولید کند. مطالعات بینرشتهای یعنی همین.
ما در رشتهی تاریخ، واحد درسی جامعهشناسی تاریخی داریم. به نظر من این درس از موضع منفعلانه در برنامهی درسی دانشگاهها گنجانده شده است. این درس باید در رشتهی جامعهشناسی میبود و ما باید تاریخ جامعهشناختی را در رشته تاریخ ارائه کنیم و بگوییم چگونه میتوان از تاریخ به نظریهآزمایی رسید. این موضع انفعالی تنها در ایران نیست، در همه جا به چشم میخورد.
به عنوان مثال در جایی دکتر ولوی سقیفهی بنی ساعده را از دیدگاه وِبِر تحلیل کردند، این به نظر من یعنی تاریخ جامعهشناختی. چرا که این تحلیل از زاویهی تاریخ و با استفاده از نظریات جامعهشناسی انجام گرفت.
آقای اسماعیلی: شما در تاریخ یک تقسیمبندی به لحاظ روش و غایت انجام دادید. بفرمایید با این تقسیمبندی در مورد تاریخ جامعهشناختی چه میتوان گفت؟
دکتر حضرتی: به نظر من هیچ فرقی ندارند. وقتی در درون دانش تاریخ توصیف بر محور نامها میکنید، یک کار تفریدی انجام دادهاید. در تاریخ جامعهشناختی هم همینطور. کار مورخ شناخت گسترده است. نکتهای که وجود دارد این است که مورخ ممکن است نخواهد به توصیف گسترده اکتفا کند و سؤالهایی تبیینی دارد که نمیخواهد منتظر بماند ببیند جامعهشناس به آنها پاسخ میدهد یا نه؟ در اینجا از جامعهشناسی کمک میگیرد، بدون این که موضوع و روش تغییر کرده باشد. فقط روش او ترکیبی شده است، به این معنا که در قالب مطالعهي بینرشتهای علاه بر توصیف گسترده مبتنی بر نامها، سعی میکند با کمک گرفتن از نظریات جامعهشناختی، به تبیین هم بپردازد تا نظریهآزمایی هم کرده باشد.
اما متأسفانه این مباحث درمیان مورخان ما جا نیفتاده است. به نظر من اگر در مطالعات مورخان، تاریخ جامعهشناختی ـ یعنی مطالعهی رویدادهای تاریخی با کمک گرفتن از نظریات جامعهشناسی ـ ترکیب شود و به نظریهآزمایی ختم شود، قطعاً مورخان حرفهای تازه زیادی برای گفتن خواهند داشت.
دکتر ولوی: یکی از لوازم اصلی آزمون نظریه این است که نظریهشناس باشیم. لازمهی نظریهشناس بودن هم این است که هم موضوع، هم روش و هم غایت را ـ در موضوعی که آن نظریه ارائه شده است ـ بدانید؛ وگرنه آن نظریه کارایی و کارآمدی لازم را در حوزهی موردنظر ما نخواهد داشت و مانند آثاری میشود که دانشجویان ما به طور تقلیدی انجام میدهند و تحمیلی است. آنها شنیدهاند که تحقیق باید چارچوب نظری داشته باشد، پس به هرقيمتي، نظریهای را پیدا میکنند، بدون این که مبنا و روش تولید و غایت آن نظریه را بشناسد و آن موضوع را با آن تحلیل کند. این کار کمکی به اهل تاریخ نمیکند. اگر مورخان بخواهند قلمرو خود را ارتقاء دهند، چارهای ندارند جز این که به لحاظ روش یا غایت یا موضوع از علوم دیگر کمک بگیرند. همان کاری که آنالیستها کردند.
البته من بحثی هم روی اصطلاح تاریخ جامعهشناختی دارم. چرا باید این اصطلاح را به کار ببریم؟ خیلی راحت میتوانیم بگوییم تاریخ جامعهشناسانه. مثل تاریخ روانشناسانه، تاریخ زبانشناسانه و...
دکتر حضرتی: از حيث زبانشناختي، تاریخ جامعهشناسانه، ناظر به جامعهشناس است؛ ولی تاریخ جامعهشناختی، ناظر به دانش جامعهشناسي است.
دکتر ولوی: نه چنین نیست. تاریخی است که با رویکرد جامعهشناسانه بررسی میشود. توضیح دیگر این که در منطق برای تعریف قضیه میگوییم: لفظ مرکب تام خبری. که یا قالب شرطی به خود میگیرد و یا حملی. و از نظر منطقیون اگر قضیهای خبری داشته باشیم و آن را به صورت شرطی یا حملی تنظیم کنیم، مفیدِ علم است. همچنین در منطق داریم که قضایای حملیه یا شخصیه هستند یا طبيعيه، يا مهمله هستند یا مسوره. و میگویند قضایای شخصیه، مفیدِ علم نیست. اما نمیگویند علمی نیست. و قضایای مهمله و بهویژه مسوره را مفیدِ علم میدانند. در تاریخ هم حداقل به لحاظ شکل، هم میتوان قضیه مهمله ساخت و هم شرطی. مثلاً میتوان گفت اگر شرایط الف و ب و ج و د در جامعهای موجود باشد، میتواند حادثهای مثل سقیفهی بنی ساعده تولید شود. بحث ما بر سر لفظ سقیفه نیست، بر سر محتوای آن است. عناصر مشترکی را استخراج میکنیم و اگر این عناصر تحقق پیدا کند، سقیفهاي پیدا میشود و اگر سقیفههایی پیدا شود، میتوانیم نظریه ارائه کنیم. بنابراین مورخ هم میتواند هم گزارههای حملی و شرطی تولید کند و از آنها به نظریه برسد. به همان سادگی دیگر علوم.
آقای اسماعیلی: به زبان امروزی یعنی ما معنای خود را از سقیفه دریافت کردهایم و همین معنا را تعمیم میدهیم.
دکتر ولوی: بله و علم هم همین است. همهی عالمان دریافت خود را مبنای نسبتسنجی خود قرار میدهند. چالش و تعارض هم وجود دارد و به همین ترتیب است که علم پیشرفت میکند. مسلماً امروز با مبانی فیزیک نیوتن موشک به فضا پرتاب نمیکنیم، ولی این امر از علمی بودن آن نمیکاهد. و کسی نیوتن را تخطئه نمیکند. فیزیک بطلمیوسی هم علمی است، امروز فقط ابزار مدرنتری در اختیار فیزیکدانان قرار گرفته است. در تاریخ هم یک مورخ میتواند استنباط خود را از یک پدیده بیان کند و مورخ دیگری استنباط متعالیتری ارائه دهد.
آقای اسماعیلی: در بخش پایانی، خواهش میکنیم دوستان جایگاه نظریه را در این بحث تبیین کنند و یک جمعبندی نیز ارائه دهند.
دکتر منوچهری: امروزه در منطق، بحث منطق فازی مطرح است و صفر و یک و یا این یا آن مطرح نیست. نه این که بخواهم یک چارچوب نظری تحمیل کنم، که به واقع این گونه میبینم و بحث تاریخ و جامعهشناسی جنبهی ماتریکسی دارد. به این معنا که ما موضوع و روش داریم. اگر به صورت طیفی نگاه کنیم و در یک طرف طیف تاریخ و در سوی دیگر، جامعهشناسی را قرار دهیم، به هر میزانی که مورخ در هریک از مباحث نظریه، توصیف، تبیین، رخداد، روش و... به سوی دیگر نزدیک شود، همچنان تاریخ است، اما به آن سمت گرایش یافته است و به همین ترتیب جامعهشناسی. یعنی جایی است که جامعهشناسی میخواهد به یک رخداد تاریخی بپردازد، اما دغدغهی جامعهشناسانه است. در جایی موضوع تغییر است، اما در چگونگی شناخت و فهمیدن و پرداختن به آن، به جامعهشناسی نزدیک میشود، بدون استحاله یافتن تاریخ است. اگر تاریخ و جامعهشناسی در ابتدا، دو سوی یک طیف قرار دارند، به لحاظ روش و موضوع در جایی به یکدیگر نزدیک میشوند و همگرایی پیدا میکنند، در این همگرایی است که جامعهشناسی تاریخی کارکرد و هویت مییابد. در بین این دو نیز یک رشته با هویت خاص خود وجود دارد یا مورخینی که از جامعهشناسی کمک میگیرند و یا جامعهشناسانی که از تاریخ بهره میبرند.
آقای اسماعیلی: جایگاه نظریه در جامعهشناسی تاریخی چیست؟
دکتر منوچهری: در این که نظریهپردازی به معنای تبیین و تحلیل یک وجه برجستهی جامعهشناسی تاریخی است، شکی نیست. سه موضوع عمده در جامعهشناسی تاریخی وجود دارد: انقلاب صنعتی، انقلاب سیاسی و اجتماعی و شکلگیری دولت مدرن، که هیچیک را نه مورخان و نه جامعهشناسان به تنهایی نمیتوانند بررسی و تبیین کنند. اگر مصر باشیم که حتماً نظریه را عالمی جدا از رخداد یا واقعه بدانیم، اشتباه کردهایم. رخداد با نظریه از ابتدا همراه است و هیچ یک بدون دیگری وجود ندارد.
دکتر ولوی: من نکتهای عرض کنم، در برخورد با بحث علم و دستهبندیهای علمی، مباني منطق فازی به نظر كارآمد ميآيد. نبايد دیوار بلندي میان تاریخ و جامعهشناسی بکشم و بگویم اینجا تاریخ پایان مییابد و جامعهشناسی آغاز میشود و بالعکس. گیدنز هم میگوید موضوع تاریخ و جامعهشناسی مطالعهی رفتار معنیدار فرد و جامعه است. هر دو همین دغدغه را دارند و تنها در زمان متفاوتند. بنابراین این نگرانی را که به صورت سنتی در ذهن ما وارد شده است که باید بین این دو مرز قائل شد، باید كنار گذاشت. این نگاه اکنون در غرب هم مورد تجدید نظر قرار گرفته است. معرفتهای مضاف برای تجدید نظر و بازنگری نگاههای محدودی ایجاد شدهاند که میخواهند همه چیز را از یک زاویه بنگرند.
آقای اسماعیلی: راه حل شما برای دانشجویان چیست؟ در دانشگاههای ما این طور جا افتاده است که تحقیق حتماً باید چارچوب نظری داشته باشد و گاه در یک پایاننامه، 70 صفحه نظریهپردازی میبینید که موضوع پایاننامه هیچ سنخیتی با آن ندارد و اگر آن 70 صفحه حذف شود، هیچ اتفاقی نمیافتد و لطمهای به موضوع وارد نمیشود.
دکتر ولوی: این مشکل نه به دانشجو برمیگردد و نه به استاد. باید تجدید نظر اساسی در آموزش تاریخ از سطوح پایین دبیرستانی تا دانشگاه انجام گیرد. برنامهریزی باید تغییر کند تا دانشجوی کارشناسی بتواند نگاه خطی و محدود خود را تغییر دهد و در دورهی کارشناسی ارشد و دکتری، بتواند نظریه ارائه کند و محقق باشد. وقتی از دورهی راهنمایی تا دبیرستان و دانشگاه، همه چیز به صورت توصیف وقایع تدریس میشود و به دانشآموز یا دانشجو اینگونه القاء میشود که تاریخ یعنی محفوظات، این تاریخ منشأ عبرت نمیشود. ما تاریخ مطالعه میکنیم تا برای امروز و فردای ما مفید باشد، اطلاعات صِرف چه کمکی به ما میکند؟ همه تاریخ خواندهایم، اما بد خواندهایم و تاریخ نمیدانیم. تاریخ را در منطق ارسطویی خواندهایم و نه فازی.
دکتر حضرتی: من به دنبال این نیستم که بر اساس منطق ارسطویی و یا منطق فازی جامعهشناسی و یا تاریخ را تعریف کنم. من قصد دارم بگویم ماهیت آن چیزی که در تاریخ و جامعهشناسی اتفاق میافتد، چیست. ما باید بگوییم مورخان تاکنون چگونه عمل کردهاند؟ امروز که این میزان نحله و مکتب وجود دارد، در آنها جای مورخان کجاست و جای جامعهشناسان کجا؟ نکته دیگر اینکه ما باید مشخص کنیم که تاریخورزی یعنی چه؟ دکتر ولوی معتقدند که در تاریخ هم میتوان نظریهپردازی کرد. من این نظر را نفی نمیکنم؛ ولی میگویم تاکنون علم تاریخ به نظریهپردازی نرسیده است. حتی یک نظریه هم نمیتوانیم نام ببریم که در حوزهی تاریخ ارائه شده باشد.
دکتر ولوی: آیا شما گزارههایی را که ابن خلدون یا مسعودی مطرح میکنند علمی نمیدانید؟
دکتر حضرتی: آنها عموماً در مقام تاریخ ورزی با محوریت نامها و در قالب رویکردی زمانمند و مکانمند به دنبال توصیف گسترده بودند. گزارهی علمی تعریف دارد. گزارهای علمی است که تعمیمپذیر باشد که ابن خلدون در مقدمه به آن نزدیک میشود.
دکتر ولوی: گزارههای مسعودی این ویژگی را دارند. به عنوان مثال مسعودی بین شرایط آب و هوایی اقالیم هفتگانه و صدور رفتارهای خاص از جماعاتی که در آن اقالیم زندگی میکنند، ارتباط برقرار میکند. صِربها را مثال میزند و میگوید اگر یک اقلیم آب و هوایی سرد باشد، مانند محیط زندگی صربها، انسانها افرادی خشن و سختگیر و بیرحم خواهند بود. وی دقیقاً نسبت بین دو متغیر را بیان میکند.
دکتر حضرتی: پیشتر عرض کردم که در لابهلای توصیف گسترده مورخان، ممکن است گزاره علمی قابل تعمیم نهفته باشد، ولی برجسته کردن و اثبات آن دغدغهي مورخانه نیست.
دکتر ولوی: اینها قرار نیست به گزارهی علمی تبدیل شوند، گزارهی علمی هستند. وقتی گزارهای را در قالب جملهای با «است» تنظیم کنید، گزارهی علمی است ولی ممکن است مفیدِ علم نباشد.
دکتر حضرتی: ما گزارهای را علمی میدانیم که فرازمانی و فرامکانی باشد. گزارهای که به یک مکان و زمان خاص تعلق داشته باشد، علمی نیست. این ناشی از تفاوت در دو نوع استراتژی است که در علوم وجود دارد: استراتژی تفریدی و استراتژی تعمیمی. استراتژی علومی مانند تاریخ هیچ وقت تعمیمی نبوده است، مگر در مطالعات بینرشتهای. به همین جهت تلاش آنها به گزارههای تعمیمی ختم نمیشود.
دکتر ولوی: در منطق داریم. هر لفظ تام خبری در قالب حملی یا شرطی یک گزارهی علمی است. اين نكته كه گزارههاي علمي فرازماني و فرامكاني هستند كاملاً صحيح است. به همين دليل گزارههاي علمي را نميتوان مقيد به زمان يا مكان كرد و از افعالي چون بود، خواهد بود، ... استفاده نمود. گزارههاي علمي حتماً بايد در قالب «الف» «ب» است، تنظيم شود.
دکتر حضرتی: استنباط من این است که وقتی توصیف گسترده را مثلاً در مورد انقلاب مشروطه، بیان میکنیم، در این توصیف گسترده میتواند گزارههایی هم وجود داشته باشد که آن گزارهی علمی را برای ما تداعی کند، اما تا زمانی که مورخ در پژوهش خود متغیری نسازد که مثلا انقلاب تابعی است از متغیر x1 و x2، توصیف گسترده او به گزارهی علمی ختم نمیشود. من عرضم این است که توصیف مورخان به ساخت این گزارههای فرازمانی و فرامکانی نمیانجامد مگر توسط جامعهشناسان. هرچند ساختن این گزاره ها کاری بسیار سادهتر از کار مورخان باشد.
نکتهی دیگر این که تاریخ جامعهشناختی به مورخان کمک میکند که گزارههای تفریدی را به یک نظریه ختم کنند. به نظر من در جامعهشناسی تاریخی، از دادهها به نظریه میرسند، اما در تاریخ جامعهشناختی، از نظریه به سراغ دادهها میروند و نظریه اصل قرار میگیرد و بعد به دنبال دادهها میگردند. این کار که امروزه در دانشگاههای ما هم انجام میگیرد، بسیار خطرناک است. باید در این قسمت حساسیت بیشتری به کار گرفت و تنها در قید به کار بردن نظریه نباشیم. چراکه وظیفهی مورخان را که شناخت گسترده و عمیق است میتواند تحتالشعاع قرار بدهد.
آقای اسماعیلی: با تشکر از اساتید و حضار محترم که در این جلسه شرکت کردند.